الهه ی الهام
انجمن ادبی
«تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود.»
این یک مصراع از شاعر بزرگ قرن یازدهم « بیدل دهلوی» می تواند خلاصه ی درد دل مشترک همه ی دانایان از خلقت آدم تا پایان عالم باشد. و چه قدر مفهوم در این چند کلمه پنهان است! بحث شخص بیدل دهلوی و یا نقد هنر شاعری اش نیست. بیدل و شعرش بهانه ای است که سر حرف دلمان را باز کنیم. از قدیم گفته اند و شنیده ایم که:«عاقل مباش تا که غم دیگران خوری/ دیوانه باش تا که غمت دیگران خورند.» دانایی و فرهنگ با شکوه ترین زیور یک انسان و نیز گران بهاترین آرایه ی اوست که به هیچ وجهی قابل قیمت گذاری و خرید و فروش نیست. کسی که به فرامرز سرزمین دانایی پا می گذارد، برای همیشه از نادانان متمایز می شود، و چون همیشه ی تاریخ، دانایان در اقلیّت بوده اند، مثل همه ی اقلیّت های قومی و مذهبی در تمام کشورهای دنیا، محدودیت هایی داشته اند، محدود و محصور می شوند و چه بسا همین فرّ و دانش بلای جانشان می گردد. به یاد بیاوریم گالیله را که با دانستن این که زمین بر روی شاخ گاو و پیکر ماهی نیست بلکه کُرویست و به دور خورشید می چرخد؛ جانش را داشت از دست می داد. و به یاد بیاوریم منصور حلاج را که با شهودی که یافته بود، سر به دار سپرد و جان باخت؛ چون« جُرمش این بود که اسرار هویدا می کرد». در مثال های کوچکتر و محسوس تر، کسانی که به اطلاعات طبقه بندی شده و محرمانه و سرّی از یک مجموعه دست پیدا می کنند، در نهایت هیچ راهی جز مرگ پیش رو ندارند. برای همین است که گفته می شود:« به تو چه...؟!» یا«تو سر پیاز هستی یا ته پیاز؟» یا « به سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند.» یا«زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد» و هزاران هزار مثل و متل که آدمی را از فهمیدن باز می دارد. این طور است که اکثریت مردم ترجیح می دهند« عوام» باشند تا « دانا». حالا باید بپرسیم این اپیدمی جهالت و نادانی به سود کیست؟ هر چه که رعیت نادان باشد؛ توقعش از اربابش کمتر است و هر چه شهروند از حقوقش کمتر آگاه باشد، شهردار و شهربان راحت ترند و هر چه که دانشجو و دانش آموز کمتر اهل تحقیق و تفحّص باشد، استاد و معلم هم برای پاسخگویی کمتر به زحمت می افتد. و نتیجه اش می شود جامعه ای « ایستا» که فقط معدودی باهوش و رند دمار از روزگار عوام می کشند و با پنبه ای که به دست خود عوام کاشت و داشت و برداشت شده است؛ سرشان را می برند.هرگز « هوش» مترادف «دانش» نبوده و نیست و اگر هم در جاهایی به کار رفته، این اشتباه فاحش باید ترمیم و اصلاح شود. دین ما و پیامبر ما هرگز چنین چیزی را از ما نخواسته و گرنه توصیه نمی کردند که « به طلب علم بروید حتی اگر در چین باشد.» یا « دانش را از گهواره تا گور بجویید.» اما چه شده که با این همه سفارش بزرگان دین و اخلاق هنوز روزگار مان از جهل و نادانی سیاه است؟! فکر می کنم جوابش این باشد که برای دانایی ما انسان ها، دست هایی نامریی حدّ و مرز تعیین می کنند و ما اجازه نداریم پایمان را از آن فراتر بگذاریم. و به همان داشته های اندک خود قانع باشیم و ببالیم. گاندی فرزانه می گوید:« از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی خوانده نهراسید؛ بلکه از کسی بترسید که یک کتاب دارد و آن را مقدّس می شمارد، در حالی که آن را یک بار هم نخوانده است.» به قول دکتر علی شریعتی:« درد انسان متعالی عشق و تنهایی است.» در چنین فضای محدودی که می توان اسمش را یک قفس باز و بزرگ گذاشت؛ دانایی آفت جان محسوب می شود و انسان فرهیخته تنها می ماند؛ در حالی که نسبت به آن هایی که او را تنها می گذارند عشق نثار می کند. ثمره ی دانایی، همان عصاره ی هستی و رگ حیاتبخش کاینات، یعنی« عشق ورزی» است که البته عوام با وجود احتیاج بدان، خریدارش نیستند. چون سلیقه ی عوام را قیّم آنها، یعنی سیاستمداران شکل می دهند و سیاست هم از ازل تا ابد با عشق و انسانیت و فرهنگ در نزاع بوده و هست. هرگاه با مطالعه و تحقیق بال و پر باز می کنی، می بینی که در قفس تنگی گرفتاری که نمی توانی، پرواز کنی. « زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود از پیچ و خم تعلّقم ننگ نبود آگاهی ام از هر دو جهان وحشت داشت تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود.»* برای همه ی شما لذّت دانایی و زینت دانش را آرزو می کنم! *رباعی بیدل دهلوی نظرات شما عزیزان: سه شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|